نقد فیلم Life of Pi به کارگردانی انگ لی

زندگی پای (Life of Pi) عنوان درامی ماجراجویانه و سه بعدی محصول سال ۲۰۱۲ آمریکا به کارگردانی انگ لی است. انگ لی که ملیتی تایوانی‌-آمریکایی دارد پیش از این کارگردانی فیلم‌های مثل حس و حساسیت (Sense and Sensibility)، ببر خیزان، اژدهای پنهان (Crouching Tiger, Hidden Dragon)، هالک (Hulk) و کوهستان بروکبک (Brokeback Mountain) را برعهده داشته است. لی در سال ۲۰۰۵ برای اولین بار اسکار بهترین کارگردانی را برای فیلم کوهستان بروکبک دریافت کرد. قبل و بعد از آن هم مدام در جشنواره های دیگر نامزد و برنده‌ی جایزه بهترین کارگردانی شد. به طوری که او تنها فرد آسیایی است که توانسته هر سه جایزه ی معتبر اسکار، گلدن گلاب و بفتای بهترین کارگردانی را دریافت کند. همچنین وی تنها کارگردانی است که توانسته دو بار برنده‌ی خرس طلایی جشنواره بین‌المللی فیلم برلین شود. زندگی پای بعد از ۷ سال اولین فیلمی بود که اسکار بهترین کارگردانی را دریافت کرد اما اسکار بهترین فیلم را نه، جالب‌تر این‌که ۷ سال قبل لی با کوهستان بروکبک این کار را انجام داده بود.

یک اقتباس موفق

زندگی پای از روی کتابی به همین نام نوشته یان مارتل اقتباس شده است. حداقل ۵ ناشر لندنی حاضر به چاپ این کتاب نشدند تا این‌که سرانجام یک ناشر معروف کانادایی به کتاب او اعتماد کرد و آن را در سال ۲۰۰۱ منتشر کرد. کتاب زندگی پای علاوه بر این‌که تاکنون بیش از ده میلیون نسخه فروخته، توانست جوایز مختلفی از جمله جایزه‌ی من بوکر۲۰۰۲، آسیا پاسیفیک ۲۰۰۴ را نصیب یان مارتل کانادایی کند. داستان کتاب در مورد پای، فرزند یک صاحب باغ وحش در هندوستان است که در شانزده سالگی به همراه خانواده‌اش از هند به طرف کانادا کوچ می‌کند. خانواده پای در قسمت بار یک کشتی ژاپنی در کنار جانوران باغ وحش به سمت خانه جدید سفر می‌کنند. در میانه‌ی راه، کشتی غرق می‌شود و پای خودش را در قایق نجاتی به همراه یک کفتار، یک اورانگوتان، یک گورخر زخمی و یک ببر بنگال دویست کیلوگرمی تنها می‌بیند. بعد از چند روز فقط پای باقی می‌ماند و ببری که ریچارد پارکر نام دارد. ادامه‌ی ماجرا شرح ۲۲۷ روز گمشدگی پای در دریا و تلاشش برای همزیستی مسالمت‌آمیز با ببر و رسیدن به خشکی و نجات پیدا کردن است.

ساخت `پیچیده‌ی فیلم

کمپانی فاکس قرن بیستم در ابتدا کارگردانی این فیلم را به ام نایت شیامالان (M. Night Shyamalan) کارگردان هندی آمریکایی‌تبار سپرد. در کارنامه‌ی وی فیلم‌های موفقی مثل حس ششم و نشانه‌ها به چشم می‌خورد. اما او به علت ساخت فیلم‌های دیگر از کارگردانی این فیلم خط خورد. بعد از آن آلفونسو خوارون به عنوان کارگردان انتخاب شد اما در سال ۲۰۰۵ او هم شروع به ساخت فیلم دیگری کرد و فاکس قرن بیستم ژان پیر ژونه را به عنوان کارگردان معرفی کرد. او که با ساخت فیلم آملی پولن (Amélie) به شهرت جهانی رسیده بود بعد از مدتی مثل دو نفر قبلی کنار کشید و در نهایت سال ۲۰۰۹ آنگ لی به عنوان کارگردان انتخاب شد. لی کارش را با چند ماه وقفه، به‌خاطر بودجه‌ای که درخواست کرده بود شروع کرد. وی برای نقش پای در این فیلم از ۳۰۰۰ نفر تست بازیگری گرفت و در نهایت نقش به پسری که فقط به اصرار برادرش شرکت کرده بود رسید! سورج شرمای ۱۷ ساله که به‌جز این فیلم هیچ سابقه‌ی بازیگری‌ای در کارنامه‌اش ندارد. بازیگران نقش‌های دیگر از جمله تابو (مادر پای)، عرفان خان (پای بزرگسال)، ژرار دوپادیو (آشپز) هم بعد از سورج شرما انتخاب شدند. قرار بود توبی مک‌گوایر(همان پیتر پارکر در نخستین سه‌گانه‌ی اسپایدر من) در نقش نویسنده ظاهر شود. فیلمبرداری نقش او هم انجام شد اما لی عقیده داشت مک گوایر برای این نقشِ کوچک، خیلی بزرگ است و برای بیننده یک حواس‌پرتی به حساب خواهد آمد، بنابراین قسمت‌هایی را که او بازی کرده بود دوباره با بازیگر دیگری ضبط کرد.

موفقیت‌های پیاپی

زندگی پای اولین بار در پنجاهمین جشنواره‌ی فیلم نیویورک نمایش داده شد و از آن به بعد اکران جهانی‌اش را آغاز کرد. از همان اوایل ساخت حتی سایت‌های دسته دو و سه سینمایی هم این فیلم را یکی از فیلم‌های کنجکاوی برانگیز سال می‌دانستند. بعد از اکران، فیلمی که با بودجه‌ی ۱۲۰ میلیون دلاری (که بیشترش به‌خاطر جلوه‌های ویژه بود) ساخته شده بود فروش ۶۰۴ میلیون دلاری را تجربه کرد و علاوه بر استقبال عمومی توانست نامزد دریافت ۱۲۷ جایزه‌ی مختلف از جشنواره‌های سراسر دنیا شود که تاکنون ۵۵ جایزه را دریافت کرده. همچنین در ۱۱ رشته نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار شد. بعد از ۸ سال انگ لی توانست برای بار دوم برنده‌ی اسکار بهترین کارگردانی شود و تعداد اسکارهای فیلم را به عدد ۴ برساند. زندگی پای با ۴ اسکار موفق‌ترین فیلم در اسکار ۲۰۱۳ بود. همچنین توانست در کنار جوایز متعددی که برای فیلمبرداری و جلوه‌های ویژه کسب کرد گلدن گلاب بهترین فیلمنامه‌ی اقتباسی را هم دریافت کند.
زندگی پای توسط بسیاری از منتقدین دنیا تحسین شد. ۸۸ درصد منتقدین راتن تومیتوز نقدهای مثبتی در تحسین فیلم نوشتند و میانگین نمره‌ی ۸ از ۱۰ به آن دادند. در متاکریتیک زندگی پای نمره‌ی ۷۹ از ۱۰۰ گرفت و از ۴۵ نقدی که بر آن نوشته شده ۳۷ نقد مثبت و ۷ نقد خنثی بر آن نوشته شده و این نشان دهنده‌ی استقبال خوب منتقدین از این فیلم است. راجرت ایبرت منتقد معروف مجله شیکاگو سان‌ تایمز ۴ از ۴ ستاره به فیلم داد و آن را دستاوردی اعجاب‌انگیز از نظر داستان‌گویی و جنبه‌های بصری خواند و آن را یکی از بهترین فیلم‌های سال نامید. منتقدین زیادی هم استفاده‌ی فیلم از تکنولوژی سه‌بعدی را بسیار بجا و شگفت‌انگیز دانستند. حتی به فیلم لقب آواتار دوم هم داده شد. جیمز کامرون زندگی پای را بعد از آواتار بهترین فیلم سه‌بعدی ساخته شده دانست. در کنار این تحسین‌ها نقدهایی هم بر فیلم وارد شد، از جمله این‌که فیلم با استفاده از روایت عالی‌ای که دارد متأسفانه در پایان باعث می‌شود بیننده به تمام چیزهایی که دیده شک کند و بین دروغ و واقعیت مردد بماند. با این حال راسل کرو در توییترش این فیلم را شگفت‌انگیز و بسیار زیبا خواند، آنا هث‌وی هم فیلم را یکی از فیلم‌های موردعلاقه‌اش خواند. حتی باراک اوباما رئیس‌جمهور آمریکا که به همراه دخترش ساشا کتاب را خوانده بود بعد از این‌که مستقیماً نامه‌ای برای یان مارتل فرستاده بود حالا بعد از دیدن فیلم از آن هم تعریف کرد.

اعتقاد به خدا؟ مسئله این نیست!

آیا شما به خدا اعتقاد دارید؟ اگر ندارید چه چیزی باعث خواهد شد تا اعتقاد پیدا کنید؟ فرض کنید ۲۲۷ روز تنها روی یک اقیانوس شناور باشید. آیا به‌جز خدا می‌توانید به کس دیگری پناه ببرید؟ این شاید دم‌دستی‌ترین دلیل اهل دین برای اثبات خدا به کسانی است که می‌پرسند چگونه باید باور داشته باشیم خدا وجود دارد؟ دلیلی که منطقی است و در فیلم و کتاب زندگی پای به شکلی که تا به حال هیچ‌کس به آن نپرداخته، به آن پرداخته می‌شود. پیش از این فیلم‌هایی مثل دور افتاده (Cast Away)، رابینسون کروزوئه (Robinson Crusoe)، اسب سیاه (The Black Stallion) و دنیای آب (Waterworld) با موضوعی مشابه ساخته شده بودند و هر کدام به موفقیت‌هایی هم رسیده بودند. اما زندگی پای بیشتر از این‌که به‌ تنهایی یا چگونگی زندگی در شرایط سخت بپردازد به باور فطری انسان به خدا و پرستش او می‌پردازد. پای که در طول زندگی‌اش به خداهای مختلفی علاقه داشته درگیر سفری می‌شود که نه فقط باعث می‌شود خودش به خدا اعتقاد پیدا کند بلکه هر کسی هم که داستانش را بشنود ایمان خواهد آورد! موضوع کتاب و فیلم طوری است که مخصوصاً در کشور ما آدم را یاد فیلم‌های شعاری و کلیشه‌ای و خسته‌کننده می‌اندازد. فیلم‌هایی که نه‌تنها هیچ اعتقادی در بیننده به وجود نمی‌آورند بلکه آن یک ذره شک بی‌خدایی را هم تبدیل به یقین می‌کنند! اما زندگی پای اصلاً این‌طور نیست.
زندگی پای همان‌طور که از اسمش پیداست داستان یک زندگی است. زندگی پسری که از همان ابتدا دوست دارد خودش زندگی را تجربه کند و بتواند برای پرسش‌هایش پاسخ‌های قانع کننده‌ای پیدا کند. پای جوان خوش قلب و کنجکاوی است که در کودکی به تمامی ادیان علاقه نشان می‌دهد، از شنیدن داستان خدایان هندو لذت می‌برد، به شخصیت حضرت مسیح علاقه نشان می‌دهد، با نماز خواندن احساس آرامش می‌کند و در واقع در تمام ادیان خدای بزرگ را می‌بیند. پای از همان ابتدا شخص عجیبی است که با پدر و مادرش فرق دارد. پدرش دین را تاریکی و علم را برتر از دین می‌داند. او همچنین به پای یاد می‌دهد که حیوان‌ها فقط به غریزه‌شان اعتماد می‌کنند و احساسات ندارند. پای در طول فیلم به بلوغ می‌رسد، نه‌تنها بلوغ سنی بلکه بلوغ فکری. او به حرف‌ها و باورهای عادی اطرافش شک دارد، شک از لحاظی که آن‌ها را به اندازه‌ی کافی قانع‌کننده نمی‌داند. برای همین در عین حالی که مثلاً اسلام فقط الله را خدا می‌داند او وقتی مسلمان شده برخلاف باورهای اسلام به خداهای دیگر هم علاقه دارد و آن ها را پرستش می‌کند. گذشته از این‌ها همه‌ی ما می‌دانیم که رابطه‌ی نزدیکی بین طبیعت و خدا وجود دارد. بسیاری حتی دلیل وجود خدا را همین طبیعتی می‌دانند که انگار یک سازنده دارد. انگ لی هم در این فیلم به باورهای درونی انسان‌ها تکیه کرده، ریسک زیادی انجام داده و حتی قبل از ساخته شدن آواتار تصمیم گرفته تا زندگی پای را سه‌بعدی بسازد. با استفاده از تکنیک سه بعدی و جلوه‌های ویژه، طبیعت و نماهایی خلق کرده که فقط دیدن‌شان می‌تواند انسان را مسحور زیبایی و عظمت خدا کند چه برسد به این‌که این وسط پای هم وجود داشته باشد.
ریچارد پارکر که همان ببر است یک شخص واقعی بوده که ناخدا دادلی و دو بازمانده دیگر کشتی مینوییت که به استرالیا در حرکت بود پس از غرق شدن کشتی و ۱۶ روز سرگردانی در دریا او را کشتند و خوردند. همچنین ریچارد پارکر نام یکی از شخصیت‌های داستانی است که ادگار آلن پو چهل سال قبل از غرق شدن مینوییت نوشته بود؛ رمانی به نام «ماجراهای آرتور گوردون پیم». در این داستان، کشتی پیم و دوستش واژگون می‌شود و آن‌‌ها روی بدنه کشتی با شخص سومی باقی می‌مانند. عاقبت پیم و دوستش نفر سوم را به قتل می‌رسانند و می‌خورند. نام این مرد ریچارد پارکر بود و این داستان متعلق به ۴۰ سال پیش از قتل ریچارد پارکر واقعی بود. در هر دو داستان (واقعی و خیالی) ریچارد پارکر یک قربانی است که توسط هم‌نژادهایش خورده می‌شود. اما ریچارد پارکرِ لی و مارتل ببری است که نه‌تنها به پای کمک می‌کند تا زندگی کردن روی دریا را یاد بگیرد بلکه کمک می‌کند تا در این مدت همدمی هم داشته باشد. بعد از دیدن فیلم واقعاً شگفت‌زده خواهید وقتی بفهمید ۸۶ درصد نماهایی که از ریچارد پارکر در فیلم دیده‌اید در واقع کامپیوتری بوده‌اند و یک ببر واقعی فقط ۲۳ سکانس در فیلم بازی کرده، از جمله سکانس تأثیرگذاری که ریچارد پارکر بدون کمک پای نمی‌تواند وارد قایق شود. در واقع سورج شرما هیچ‌وقت با یک ببر روی قایق تنها نبوده. لی و گروهش بیش از دو ماه و نیم درون بزرگ‌ترین مخزن موج ساز دنیا با ۱.۷ میلیون گالن آب به سر بردند تا توانستند سطح اقیانوس را برای فیلم بسازند! لی حتی برای این‌که بتواند جزئیات دقیقی در فیلم بگنجاند با استیو کالاهان، کسی که ۷۶ روز به‌تنهایی در اقیانوس سرگردان بود صحبت کرد و از او مشاوره گرفت.
در کنار لایه‌های مذهبی و فلسفی کار، لی و فیلمنامه‌نویسش دیوید مگی بهترین انتخاب ممکن را برای روایت کار انتخاب کرده‌اند. علاوه بر فلش‌بک‌های چشم‌گیر، دیالوگ‌هایی برای عرفان خان و سورج شرما انتخاب کرده‌اند که تم کمدی‌وار فیلم را حفظ کنند. این تم کمدی تا آخرین لحظه در فیلم جاری است و یکی از دلایلی است که گذر زمان را هنگام تماشای فیلم فراموش می‌کنید. بسیاری از ما وقتی فیلمی را در سینما تماشا می‌کنیم در مورد خنده‌های بیجای بعضی تماشاگران دچار حیران می‌شویم و دلیل خنده‌شان را اصلاً نمی‌فهمیم. اما انگ لی خیلی هوشمندانه این بلا را شاید سر تمام بینندگانش آورده، طوری که در بعضی سکانس‌های کاملاً احساسی و عاطفی آدم خنده‌اش می‌گیرد اما به خودش سقلمه می‌زند که نباید بخندی، بحث خیلی هم جدی است! در کنار طبیعت و روایت جذاب و سرزنده‌ی فیلم چیزی که نمی‌توان آن را نادیده گرفت نماهای زیبا و چشمگیری است که می‌توانیم تمام جزئیات یک میزانسن را در آن ببینیم. کلودیا میرا کاری فراتر از حکایت عجیب بنجامین باتن در سال ۲۰۰۸ انجام داد و توانست همان‌طوری که خیلی‌ها حدس می‌زدند اسکار بهترین فیلمبرداری را برای زندگی پای بدست بیاورد. علاوه بر این‌ها از موسیقی عرفانی و سحرآمیز مایکل دانا هم نمی‌توان گذشت و به‌راستی یکی از دلایل القای حس دلپذیر فیلم همین موسیقی آرامش‌بخشی است که دارد. مایکل دانا هم برای موسیقی این فیلم برنده‌ی اسکار شد. هرچند حاشیه‌هایی برای موسیقی این فیلم و قطعه‌ی لالایی پای که نامزد قطعه‌ی اورجینال سال شده بود پیش آمد و یک موسیقیدان هندی باور داشت ۸ خط اول این قطعه ترجمه‌ی کلمه به کلمه‌ی آهنگ او به مالزیایی است!
مهمترین جنبه‌ی فیلم که روی آن مانور خیلی زیادی داده شده پایان‌بندی کار و تفاوت آن با پایان‌بندی کتاب است. یک دسته اعتقاد دارند داستانی که ببر دارد چیزی است که واقعاً اتفاق افتاده و یک دسته می‌گویند داستانی که پای برای مأمورین ژاپنی بیمه تعریف می‌کند واقعی است. چه داستان اول درست باشد چه دوم، پای به گفته‌ی خودش سختی‌های بسیاری کشیده. او در پایان از نویسنده می‌پرسد که کدام داستان را ترجیح می‌دهد؟ نویسنده هم پاسخ می‌دهد که داستان اول، داستانی که ببر دارد. این پرسش و پاسخ آدم را یاد فیلم ماهی بزرگ (Big Fish) تیم برتون می‌اندازد. فیلمی که از جهاتی مشابه زندگی پای و نتیجه و پیام آن است. مرد جوانی به داستان‌های شگفت انگیزی که پدرش برایش تعریف می‌کند شک پیدا می‌کند و حالا که بزرگ شده آن‌ها را واقعی نمی‌داند. در انتها وقتی پدر رو به مرگ است مرد جوان قضایا را آن‌طور که پدر برایش تعریف کرده می‌بیند. یک جای آن فیلم، پزشک از مرد جوان می‌پرسد که کدام داستان را ترجیح می‌دهد؟ معمولی به دنیا آمدن؟ یا آن‌طور با آب و تاب و جذابیت که پدرت تعریف می‌کند؟ و این همان نقطه‌ای است که مرد متوجه قدرت قصه‌گویی و باورهای پدرش می‌شود. در زندگی پای هم این همان نقطه‌ی مشابه است. جایی که بیننده باید خودش انتخاب کند چه چیزی را ترجیح می‌دهد. دقت کنید که ترجیح می‌دهد و نه این‌که بگوید کدام داستان به نظرش واقعی است. حتی بعد از این‌که پای داستان دوم را برای مأمورین ژاپنی بیمه تعریف می‌کند نویسنده تک به تک آدم‌هایی را که پای در بازگویی داستانش با حیوانات جابه‌جا کرده نام می‌برد. خیلی‌ها این دیالوگ را اضافه می‌دانند و بر این عقیده هستند که لی باید به فهم بیننده اعتماد می‌کرد. اما شاید دلیل وجود این دیالوگ ایجاد یک قطعیت و باورپذیری بیشتر برای داستان اول است. اگر یک مرحله جلوتر فکر کنیم لی و مارتل هر دو هدف‌شان ایمان آوردن مخاطب به وجود خداست. اما اشتباهی که خیلی‌ها مرتکب می‌شوند این است که فکر می‌کنند باید دنبال خدا بگردند، در صورتی که باید دنبال ایمان و اعتقاد گشت.

لی و مارتل به باوری در کارهایشان می‌پردازند که حتی اگر وجود خدا را یا اثبات یا رد کند باز هم وجود دارد. باوری که می‌توان آن را پیام اصلی فیلم و کتاب خواند، باوری که در ذات و فطرت انسانی است. بعد از این‌که نویسنده می‌گوید داستانی که داخلش ببر دارد را ترجیح می‌دهد پای به او می‌گوید: قضیه‌ی اعتقاد داشتن به خدا هم همین‌طوری است. شاید به تعداد بیننده‌های فیلم بتوان از این جمله برداشت کرد اما چیزی که به نظر می‌رسد پای روی آن تأکید داشته باور است. چیزی که خود انسان ترجیح می‌دهد باور کند. به قول معروف خیلی‌ها دروغ شیرین را به حقیقت تلخ ترجیح می‌دهند. حتی اگر حقیقت تلخ این فیلم داستان خشونت‌بار دوم باشد باز هم بسیاری از مخاطب‌ها ترجیح می دهد دروغ شیرین و داستانی را که ببر دارد باور کنند. شاید این نوشته را نتوان با جمله‌ی بهتری به‌جز این به پایان برد که در مورد خدا هم قضیه همین‌طور است! ■

0 0 رأی‌ها
امتیازدهی به این مطلب
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback)‌های اینلاین
مشاهده همه‌ی نظرات