نقد فیلم نفس عمیق به کارگردانی پرویز شهبازی

خلاصه‌ی فیلم:

چند غواص جسد پسری را از سد کرج بیرون می‌کشند، یک نفر دیگر هم غرق شده که معلوم نیست پسر است یا دختر، چون در تاریکی زیر آب فقط موهای بلندش معلوم‌اند. دوربین فرد زیر آب را نشان می‌دهد و تصویر جامپ می‌شود به کامران داخل استخر. کامران که از خانواده‌ی مرفهی است به زندگی پشت کرده و قصد دارد با غذا نخوردن بمیرد. منصور که از طبقه‌ی پایین اجتماع است، پسری ساده اما با معرفت و دوست‌داشتنی است. کامران و منصور که هیچ کار خاصی ندارند فقط برای گذران زندگی کارهایی مثل دزدی موبایل یا حتی دزدی ماشین انجام می‌دهند. یک شب که با یک ماشینِ‌ دزدی در خیابان‌های تهران می‌چرخند دختری به نام آیدا سوار ماشین می‌شود. منصور از آیدا خوشش می‌آید و روزهای بعد دنبال او می‌رود. کامران مدام ضعیف‌تر می‌شود و رابطه‌ی منصور و آیدا صمیمی‌تر. یک روز که منصور با آیدا قرار دارد کامران که تنها در مسافرخانه خوابیده و چندین روز است غذا نخورده، حالش بد می‌شود. وقتی منصور می‌رسد او را به بیمارستان می‌برد. منصور تنها از بیمارستان بر‌می‌گردد و با حال خرابی که به‌خاطر مرگ دوستش دارد سر قرار هم نمی‌رود. از آن‌طرف آیدا به‌خاطر دیده‌شدن با منصور و شب‌ها دیر رفتن به خوابگاه از آن‌جا اخراج می‌شود و بعضی از واحدهای دانشگاهش هم حذف می‌شوند. منصور بالاخره سراغ آیدا می‌رود. با هم تصمیم می‌گیرند بیخیال زندگی و شهر و این‌طور چیزها شوند و با هم به شمال بروند. نزدیکی‌های سد کرج شلوغ است، توقف می‌کنند و از یک نفر می‌پرسند چه اتفاقی افتاده؟ جواب می‌شنوند که یک ماشین داخل سد افتاده و یک دختر و پسر غرق شده‌اند. منصور و آیدا به راه‌شان ادامه می‌دهند و فیلم با نشان‌دادن ماشین آن‌ها در یک مسیر کوهستانی برفی به پایان می‌رسد.

ده‌ سال با یک نفس عمیق:

نفس عمیق به کارگردانی، نویسندگی و تدوین پرویز شهبازی سال ۱۳۸۱ یکی از فیلم‌های حاضر در بیست و یکمین جشنواره فیلم فجر بود. اولین بار در پی اخباری پیرامون توقیف فیلم به‌خاطر یأس موجود در آن نام نفس عمیق در رسانه‌ها مطرح شد؛ توقیفی که به حذف چند سکانس عمدتاً مهم فیلم انجامید. در واپسین شماره‌ی قبل از جشنواره فجر ماهنامه‌ی فیلم، ایرج کریمی نقدی بر این فیلم نوشت که موجب تمرکز بیشتر اهل سینما بر این فیلم شد، چرا که این جزو معدود دفعاتی بود که فیلمی توسط منتقدی در حد آقای کریمی قبل از شروع جشنواره به‌خاطر ظرایف بسیارش در مطلبی اختصاصی مطرح می‌شد. در نهایت این فیلم با بازی سعید امینی (کامران)، منصور شهبازی (منصور) و مریم پالیزبان (آیدا) برنده‌ی سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه از بیست‌و‌یکمین جشنواره فیلم فجر، نامزد دریافت بهترین بازیگر زن از جشنواره فجر و برنده‌ی جایزه‌ی بهترین فیلم از جشنواره مولفان بلگراد شد و پس از آن در سال ۱۳۸۲ به‌عنوان نماینده‌ی ایران برای حضور در اسکار انتخاب شد. از همان زمان تا به امروز نفس عمیق به عنوان یکی از آثار تأمل‌برانگیز سینمای ایران شناخته شده و می‌شود.
هفتم آبان ۱۳۹۲ خبری منتشر شد که تمامی علاقه‌مندان به این فیلم را شوکه کرد. سعید امینی بازیگر نقش کامران به علت گازگرفتگی (حاصل از نشت گاز بخاری اتاقش) دار فانی را وداع گفت. مشخص شد این اتفاق روز سوم آبان افتاده و مراسم ختم او در سکوت خبری برگزار شده است. مرگ سعید امینی که بسیار شبیه به مرگش در نقش کامران نفس عمیق بود خیلی از سینما دوستان را متأثر و شوکه کرد.

عمیق‌ترین نفس سینمای ایران:

همیشه انتخاب چند فیلم از بین تمام فیلم‌های ایرانی به‌عنوان بهترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران کار سختی بوده. حتی اگر این تقسیم‌بندی را به فیلم‌های کلاسیک یا مدرن هم محدود کنیم باز چیزی از سخت بودن آن کم نمی‌شود. با این حال هستند فیلم‌هایی که بعد از تماشای آن‌ها با قاطعیت یکی از چند فیلم انتخابی شما در این لیست‌ها خواهند بود. نفس عمیق بدون شک یکی از همین فیلم‌هاست. اول از همه باید به این نکته دقت داشته باشیم که محصول اولین سال دهه‌ی هشتاد ایران است، دهه‌ای که هنوز خیلی اسم‌های شاخص کنونی برای بسیاری از منتقدین و مخاطبین ناآشنا بودند. پرویز شهبازی هم با این‌که برای فیلم «مسافری از جنوب» چند جایزه‌ی معتبر بین‌المللی برده بود اما هنوز معرف حضور خیلی از سینمادوستان ایرانی نبود. ضمن این‌که روند فیلمسازی آن دوره‌ی فیلمسازان ایرانی به شکلی بود که به‌جز موارد معدود، نه کار جدید و نویی انجام می‌دادند نه موفقیت زیادی در زمینه‌ی تغییر جریان آن زمان سینما کسب می‌کردند. اما نفس عمیق با هر استانداردی، یکی از ماندگارترین فیلم‌های سینمای ایران است. بهتر اگر بخواهیم بگوییم نفس عمیق مصداق بارزی از یک فیلم کالت است. در همین زمینه می‌توان از قیصر کیمیایی و هامون مهرجویی به‌عنوان دو فیلم کالت مهم تاریخ سینمای ایران یاد کرد. هر سه‌ی این فیلم‌ها خارج از معیارهای زیبایی‌شناسی – که واجد آن بودند یا نبودند – به مفهوم مطلق کلمه پرستیده شدند. اساساً این سه فیلم خارج از متر و میزان سینمایی، تبلور حال بسیاری مردمان بودند و برای همین مورد پسند خیلی‌ها واقع شدند. نفس عمیق هم مثل هامون شروع و پایان عجیب و گیج کننده‌ای دارد و کسی دقیقاً نمی‌داند (قرار هم نیست بداند) چه بلایی سر شخصیت‌ها و داستان می‌آید، اما این اتفاق نه‌تنها ضعف فیلم محسوب نمی‌شود بلکه نقطه‌ی قوت آن است. خارج از استانداردهای معمول بودن، شاید حتی قبل از شروع شدن فیلم و در تیتراژ ابتدایی آغاز شود. برخلاف بسیاری از فیلم‌هایی که نام بازیگران ابتدا نشان داده می‌شوند این‌جا نام دستیار فیلمبردار و دستیار صدا‌بردار نشان داده می‌‌شود و کارگردان و نویسنده و بازیگران بعد از آن. در اولین سکانس فیلم چند غواص مشغول بیرون آوردن بدن غرق‌شده‌ی یک پسر از داخل دریاچه هستند، پسری که ژاکت آبی با یک خط زرد رنگ به تن دارد. غواصان از نفر دومی صحبت می‌کنند که به‌خاطر تاریکی زیر آب فقط توانسته‌اند موهای بلندش را ببینند و هنوز جنسیتش را نمی‌دانند. چند ثانیه بعد موهای پریشان داخل آب نمایش داده می‌شوند و صورت یک پسر که معلوم می‌شود داخل استخر است. با همین شروع متفاوت، غریب بودن فیلم از همان ابتدا به مخاطب نشان داده می‌شود. در ادامه اتفاقات دیگری رخ می‌دهند که متوجه می‌شویم نه فقط فیلمنامه‌ی کار بلکه شخصیت‌ها و حتی تیپ‌ها هم عجیب‌غریب هستند. استاد دانشگاهی که خودش به دانشجو می‌گوید با او واحد بگیرد، طرز صحبت کردن با شخص پشت تلفن و واکنش نشان ندادن همان دانشجو به دزدیده شدن موبایلش، کشیدن سیگار داخل اتوبوس و اهمیت ندادن به حرف‌ مردم و بسیاری نمونه‌های دیگر نشان‌دهنده‌ی فضای حاکم بر فیلم و شخصیت‌های آن هستند. کامران و منصور دو دوست هستند که به شکل کاملاً مشخصی سرخورده و ناامید هستند، جامعه را مسئول تمتم مشکلات زندگی خودشان می‌دانند و به شکل‌های مختلف از همین جامعه انتقام می‌گیرند. این وسط کامران می‌خواهد با نبودن (مردن) انتقام بیشتری بگیرد و منصور با زندگی کردن. اعتراض به وضعیت جامعه به‌ صورت ما‌به‌ازا در فیلم آورده شده، همین که منصور و کامران زیر بار هیچ چیزی نمی‌روند و به شکل دلخواه‌شان زندگی می‌کنند خودش اعتراض به استانداردهای موجود برای زندگی در جامعه است. آنارشی و انتقام‌گیری‌شان را در طول فیلم بارها می‌بینیم؛ نپرداختن عوارض، شکستن آینه‌ی ماشین‌ها یا دکه‌ی تلفن از نمونه‌های بارز این آنارشی هستند.
در دهه‌ی هشتاد، فیلم‌های دیگری از جمله بوتیک و سنتوری هم تلاشی مشابه با نفس عمیق در نشان‌ دادن مشکلات فرد در جامعه یا به اصطلاح نشان‌دادن دردهای جوانان انجام دادند اما تفاوتی که نفس عمیق با آن‌ها دارد عمق این مشکلات و پرداخت درست آن‌هاست که باعث همذات‌پنداری مخاطب و در نتیجه ماندگار شدن وقایع می‌شود. آنارشسیت بودن کامران و منصور چیز شاید بی‌سابقه‌ای در سینمای ایران بود که اگر نگوییم اصلاً، به‌ندرت در فیلم‌های بعد از آن نیز تکرار شد. منصور فقط برای این‌که تلفن عمومی سکه‌ی کامران را خورده و پس نداده شیشه‌ی آن را می‌شکند، یا از سرازیری که پایین می‌آیند آینه‌ی تمام ماشین‌ها را خرد می‌کنند، این‌ها تصاویری هستند که نه فقط مابه‌ازای بیرونی شخصیت‌ها بلکه وضعیت فکری آن‌ها را نیز نشان می‌دهد. کامران (بدون هیچ قضاوتی) هیچ اهمیتی برای دیگران قائل نیست، با وجود اعتراض زیاد مسافرانْ داخل اتوبوس سیگار می‌شود، داخل ساندویچی پخش آهنگ را موقف می‌کند، ماشینی را که خانواده‌اش برایش خریده‌اند با کلید خط می‌اندازد. دزدی موبایل و ماشین و چادر یک ماشین دیگر را هم اگر به مدام سیگار و سیگاری کشیدن‌هایش اضافه کنیم می‌فهمیم او نگران از دست‌دادن هیچ‌چیزی نیست. تنها باری هم که او را در حال محبت کردن می‌بینیم زمانی است که مشغول غذا دادن به آن سگ گمشده است. به جز کالت بودن، می‌توان فیلم را یک نوآر هم به حساب آورد. در فیلم هیچ نمای داخلی‌ای نداریم، معدود نماهای داخلی هم از داخل یک مسافرخانه هستند که به جای خانه، بیشتر نماد بی‌خانگی هستند. نمای زیاد از خیابان‌ها و زندگی روزمره‌ی کامران و منصور در خیابان، به اضافه مصرف زیاد سیگار و حضور چند باره‌ی پلیس و تأثیر زورگویانه‌ای که حکومت به شکل کاملاً غیرمستقیم در ناامید کردن آدم‌های فیلم دارد همگی از نشانه‌های نوآر بودن فیلم هستند. جامعه پناهگاه امنی برای آدم‌هایش نیست و به‌جای آن دروغ و فریب همه‌جا را گرفته. جلوی مسافرخانه مردِ به ظاهر نیازمند به پول، ناگهان مشتی اسکناس از جیب خود درمی‌آورد تا موبایل را بخرد، رهگذر شیک‌پوش با این که می‌داند تلفن دزدی است اما پول می‌دهد تا با آن صحبت کند، برادران دوقلو خود را یک نفر جا می‌زنند، چادر ماشینی که کامران می‌دزدد را یک نفر دیگر از آن‌ها می‌دزدد و هرکس یک طوری دِین خودش را در این جامعه‌ی پر از دروغ ادا می‌کند.
در عمیق کردن ناامیدی و سیاهی فیلم، موزیک و مصرف مواد مخدر هم جایگاه ویژه‌ای دارند. وقتی آن سگ ولگرد را می‌بینند منصور به کامران می‌گوید: «کامران یه سیگاری هم با این رفیق‌مون بکش.» منظور از سیگاری همان حشیش است. چند دقیقه بعد خود منصور و کامران، شب با قیافه‌هایی گرفته و خسته، داخل ماشین به یک موزیک راک و صدای گیتار الکتریک گوش می‌دهند. یک روش عالی برای دور زدن سانسور و البته رسیدن به مفهومی تازه. موسیقی متن خاصی در فیلم وجود ندارد به‌جز چند مورد که در اصلی‌ترین‌شان متوجه می‌شویم این آهنگی است که آیدا گوش می‌دهد و بعد هم آن را متوقف می‌کند.
استفاده از نابازیگران هم یکی از انتخاب‌های خوب شهبازی بوده که بعدها به یکی از ویژگی‌های همیشگی‌اش تبدیل شد. وجود سعید امینی و منصور شهبازی که نه قبل از آن جلوی دوربین رفته بودند و نه بعد از آن، همراه با مریم پالیزبان که یک بازی شگفت‌انگیز و متفاوت را به نمایش گذاشت و تازه بعد از نُه سال در یک فیلم دیگر بازی کرد باعث شده که نفس عمیق کمتر یک فیلم به نظر بیاید، شخصیت‌های نفس عمیق انگار همین جوان‌های اطراف ما هستند که برای رسیدن به هدف‌های مورد نظرشان به درِ بسته خورده‌اند و حالا در سر بالایی زندگی، همه‌چیزشان زیر سوال رفته. شاید یکی از دلایل موفقیت نفس عمیق همین نشان‌دادن تمام و کمال جوانی، بدون وجود شعار و هرگونه تظاهر، به آن شکلی که واقعاً هست باشد. ماجرای کامران، منصور و آیدا به ترتیب به بیننده نشان داده می‌دهد و طوری احساس همذات‌پنداری او را بر‌می‌انگیزد که در مقابله با مرگ خودخواسته‌ی کامران دچار گیجی می‌شود، گیج از این جهت که هیچ قضاوتی نسبت به کامران انجام نمی‌دهد و او را برای این کار سرزنش نمی‌کند و گیج از این نظر که مرگ کامران بیش از حد توقع، ناراحتش می‌کند. منصور که در تمام فیلم یک شخصیت تابع دارد اوایل تابع کامران است، در ادامه و زمانی که با آیدا آشنا می‌شود کم‌کم تابع او می‌شود و نقش کامران که به مرگ نزدیک‌تر شده کمرنگ‌تر می‌شود. آیدا شخصیت پر شروشوری است که انرژی و سرزندگی‌اش در تضاد کامل با شخصیت کامران یا حتی خود منصور قرار دارد. این وسط باید این را هم در نظر داشته باشیم که کامران پسری از یک خانواده‌ی ثروتمند است که حتی برای او یک ماشین مدل بالا هم خریده‌اند اما او به هر دلیلی دچار پوچی شده و به خانه برنمی‌گردد. منصور پسری از طبقه‌ی پایین اجتماع است که مادرش در آسایشگاه بستری شده و خواهرش هم نمی‌تواند به او کمک خاصی بکند، در طول فیلم هم حتی هیچ اشاره‌ای به وضعیت تحصیلی یا شغلی منصور نمی‌شود اما مشخص است که محروم از آن‌هاست. آیدا که ضلع سوم ماجراست دختری است دانشجو که با وجود خانه‌شان در تهران، در خوابگاه زندگی می‌کند و آشنایی با منصور به قیمت اخراج از خوابگاه و حذف چند واحد دانشگاه برایش تمام می‌شود. چیزی که تقریباً بین سه شخصیت فیلم مشترک است تصمیم‌گیری سریع و دل‌به‌خواهی‌شان است. با وجود تمام مشکلاتی که دارند هر طوری که دل‌شان بخواهد تصمیم می‌گیرند و اصلاً هم نگران عواقبش نیستند. به‌جز مرگ خودخواسته‌ی کامران اصلی‌ترین نمونه‌ی این قضیه انتهای فیلم است، جایی که آیدا با وجود این‌که شب قرار است برایش خواستگار بیاید اما با منصور تصمیم می‌گیرد که بروند شمال و گور بابای بقیه چیزها! به همین راحتی. همین یکی از دلایل بیشتر باورپذیر بودن جوان‌های این فیلم نسبت به دیگر فیلم‌های سینمای ایران است.
از یک طرف درج موقعیت‌های پر التهاب و از طرف دیگر موقعیت‌های خنده‌دار و سرگرم‌کننده باعث شده‌اند فضای سرد و سیاه فیلم، شکننده و دارای نقطه تقابل‌هایی هم باشند. برای مثال جایی که آیدا و منصور در ماشین رانندگی می‌کنند و پلیس به آن‌ها می‌گوید بزنند کنار. بیننده اول می‌ترسد چون می‌داند هر لحظه ممکن است متوجه شوند که این ماشین دزدی است اما یکهو سر و کله‌ی افسر و دیالوگ بامزه‌ی «این‌جا انگلیسه؟» پیدا می‌شود و ماجرا ختم به خیر می‌شود. یا حتی آن‌جایی که منصور ماشین را دم خوابگاه دخترانه پارک کرده و داخل آن خوابیده، افسر نسبت او با آیدا را می‌پرسد و تناقضی در جواب‌ها پیش می‌آید که موقعیت خنده‌داری را به وجود می‌آورد. جاهایی مثل این، نه‌تنها به جذاب‌کننده‌تر بودن فیلم کمک می‌کند بلکه با دیالوگ‌های قوی باعث ماندگار شدن آن هم می‌شوند، برای نمونه همین چند سال قبل که شبکه‌ی تلویزیونی من‌و‌‌تو صد سکانس برتر سینمای ایران را به همراه صد دیالوگ برتر با توجه به رأی مخاطبان انتخاب کرد نزدیک به سه مورد از نفس عمیق انتخاب شده بود.
یکی از نکاتی که در رابطه با شخصیت‌پردازی کامران ناگفته ماند این است که او به شکل واضح در رابطه‌اش با زن‌ها مشکل دارد. همان ابتدای فیلم وقتی در خیابان می‌گوید سلام و از جلوی آن زن رد می‌شود متوجه می‌شویم با منصور که پشت سر زن بوده سلام کرده و به‌وضوح معلوم می‌شود که اصلاً اعتنایی به زن‌ها ندارد، یا مثلاً داخل دانشگاه که سوال یکی از دخترهای همکلاسی‌اش را در رابطه با انتخاب واحد بدون جواب می‌گذارد و او می‌رود، حتی در قضیه‌ی ورود آیدا به فیلم، کامران روی صندلی عقب خوابیده و آیدا نه آن شب و نه هیچ‌وقت دیگر متوجه او نمی‌شود! وقتی کامران می‌گوید «کاش می‌تونستم عیاشی کنم.» شخصیت او پیچیده‌تر هم می‌شود. در مورد مرگ تدریجی کامران هم کار جالبی انجام می‌شود و آن هم سکوت خود کامران در این مورد است. منصور چند بار حرف‌هایی می‌زند اما هیچ بحثی در مورد دلیل یا هدف این کار پیش نمی‌آید. شهبازی می‌داند که جوان‌ها گو‌ش‌شان از شنیدن نصیحت پر است و اهمیتی هم به آن نمی‌دهند، پس خودش را به زحمت نمی‌اندازد تا جوان‌های فیلم را به هر طریقی، حتی از طریق دیالوگ بین خودشان، نصیحت کند. شاید اگر این اتفاق می‌افتاد فیلم ضعیف‌تر و حتی تکراری‌تر از این چیزی می‌شد که هست. کامران در زمینه‌ی مرگ هم مثل بقیه‌ی موارد ساکت و کم‌حرف تصمیمش را عملی می‌کند. این مدل شخصیت‌پردازی اصالتی به کامران داده که نمونه‌ی مشابهی برایش به یاد نمی‌آوریم. کامران همزمان به‌خاطر ثابت‌قدم بودن حس تحسین و به‌خاطر مرگش حس دلسوزی و ناراحتی ما را برمی‌انگیزد. شهبازی در مورد منصور هم یک شخصیت جالب توجه خلق کرده، پسری که به اولین دختری که با او خوب برخورد می‌کند علاقه پیدا می‌کند و در اولین روزهای آشنایی با شور خاصی که نشان از کمبودهایش دارد از او می‌خواهد که موهایش را ببیند. یک‌جای دیگر هم هنگام خداحافظی می‌پرسد «دست نمی‌دی؟» داخل ساندویچی هم نگاهی که به یک دختر چادری و آرایش و لاک قرمزش می‌اندازد. این خواسته‌های جسمی-جنسی با وجود سانسور و این‌که قاعدتاً نمی‌توانسته بیشتر از این در فیلم گنجانده شوند شخصیت منصور را پویا و زنده‌تر از بسیاری مجنون‌عاشق‌های سینمای ایران کرده.
شهبازی با وجود این‌که ماجراهای فرعی زیادی در طول فیلم می‌آورد اما به‌خوبی می‌تواند با نشان دادن همان تصویر ابتدای فیلم در هنگام مرگ کامران ذهن بیننده را به یک چیز واحد مشغول کند. در انتهای فیلم، بعد از رد شدن از عوارضی و نپرداختن عوارض، منصور کلاهش را در‌ می‌آورد و معلوم می‌شود که موهایش را کوتاه کرده. همین قضیه باعث می‌شود تا آیدا هم مقنعه‌اش را با یک روسروی آبی عوض کند، منصور در ادامه ژاکت آبی‌رنگی که یک خط زرد روی آن بود و کامران قبلاً آن را می‌پوشید به تن می‌کند. وقتی آیدا و منصور داخل ماشین مشغول خنده و بازیگوشی برای پیدا کردن یک نوار کاست هستند یک دلشوره‌ و نگرانی، هم به‌خاطر ژاکت آبی‌رنگ با خط زرد که در نمای ابتدایی فیلم در تن پسر غرق شده دیده بودیم سراغ‌مان می‌آید، هم به خاطر بی‌دقتی منصور در رانندگی و بوق ممتد ماشین‌هایی که از روبه‌رو می‌آیند. هنگام رد شدن از شلوغی، پرویز شهبازی هیچکاک‌وار به سمت ماشین می‌آید و به آیدا و منصور می‌گوید «یه ماشین افتاده توی سد، متأسفانه یه دختر و پسر غرق شدن، دارن تلاش می‌کنن دختره رو بکشن بالا. شما برید، این‌جا واینسید، برید.» بعد هم نمای ماشینی که در یک کوهستان برفی بهراهش ادامه می‌دهد. پایان نامتعارفی است، مشخص نیست آن پسر و دختر چه کسانی هستند، مشخص نیست این اتفاق ربطی به نمای ابتدایی دارد یا نه. شهبازی با این پایان به انواع و اقسام برداشت‌ها راه می‌دهد. منصور و آیدا می‌توانند همان موقع که دنبال نوار کاست می‌گشتند به داخل سد سقوط کرده باشند، می‌شود آن سقوط چیز بی‌ربطی به نمای ابتدایی باشد و فقط در جهت تلنگر به بیننده باشد. یا اصلاً می‌شود آن را به عوض شدن منصور و آیدا تعبیر کرد. شاید حتی آن نمای ابتدایی آینده‌ی منصور و آیدا در شمال باشد! هیچ‌چیزی معلوم نیست، تنها این‌که کامران دیگر نیست، منصور و آیدا عوض شده‌اند و همراه با هم قید خیلی چیزها را زده‌اند و به دنبال سرنوشت نامعلوم‌شان می‌روند. سرنوشتی مشابه برای بسیاری از نسل سومی‌ها. ■

0 0 رأی‌ها
امتیازدهی به این مطلب
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback)‌های اینلاین
مشاهده همه‌ی نظرات